رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

[عنوان ندارد]

آی خدا جون شکرت  پسرم 5 ماهشو تموم کرد به همین مناسبت به همراه بابارضا رفتیم آتلیه و یه عالمه عکسای خوشجل و موشجل از پسری گرفتیم  و خیلی خوش گذشت  وقتی عکسا حاضر شد برات می زارم
23 دی 1392

سفر یکروزه به جوشقان و قم

سلام به جوجه طلای من  الان که دارم برات می نویسم تو تو بغلم هستی و با دستای کوچیک هی دستای منو میگیری و می خوای خودت بزنی رو صفحه کیبرد. هفته پیش با هر دو مامانی ها و بابایی ها و خاله منا و شوهرش رفتیم جوشقان  به قول بابام بردم زادگاه اجدادی تو ببینی  آخه بابابزرگ بابارضا جوشقانی بوده  خلاصه هوا خیلی سرد بود و من تو رو حسابی پیچونده بودم کمی تو روستای جوشقان چرخیدیم و رفتیم لبه چشمه که چون وقت نداشتیم دیگه ماهیگیری نکردیم تو هم با دو تا بابابزرگ هات خوش گذروندی   بعدش هم رفتیم امامزاده  البنه لب چشمه رو درست کردن و یه زمین بازی هم داره که ما همه به یاد بچگی ها یه عالمه تاب و سرسره و چرخ و فلک سوار شدیم  خخخخخخخخخخخخ  خیلی خوش...
23 دی 1392

شب یلدای 92 پایان اولین پاییز پسرم

سلام گل پسرم  می خوام از یه رسم خوب ایرانی برات بگم  یه جشن زیبا  یا یه شب زیبا  شب یلدا ما ایرانی ها رسم داریم آخرین شب پاییز و که بلندترین شب سال است دور هم جمع شویم  و اصولا خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ ها میریم  آخ دلتم نخواد یه عالمه خوردنی های خوشمزه می خوریم و مهم ترین میوه این شب هنودنه و انار هست و فال حافظ می گیریم و همه هم از خاطرات گذشته تعریف می کنن و حسابی خوش می گذرونیم  امسال هم برای تو اولین شب یلدات بود که ما هم برات لباس هنودونه ای گرفته بودیم  وای هنودنه شب یلدای ما از همه خوشمزه تر بود  امسال اول رفتیم خونه مامان و بابای بابارضا و با بچه ها اونجا بودیم و خیلی جالب بود که تو نوشاد هردو ب لباس هندونه ای چه قدر ناز ...
16 دی 1392
1